دلم برای لحضه لحظه ندیدنت تنگ است
در حسرت ثانیه های ندیدنت سنگ است
گذشت جوانی و ابلیت شد زندگانی و عمرم
چه گویم از این دل ، صد، نه، هزار رنگ است
قدم نمی گذاری به آشیان من ای دوست
که دیدن چو منی، برای تو ننگ است
نگاه غمزه نمی خواهمت ، نیم نگهی کافی است
ببیین که کیمیای ناب دلم سنگ است
* این نوشته فقط از باب ((دوش مرا حال خوشی دست داد)) بود و فاقد اعتبار دیگری است :)